سلام دوستان

امروز پنجشنبه است و من برای بار دوم با یک شعر (اگه بشه اسمش رو شعر گذاشت) از خودم اومدم.

این هم شعر این حقیر:


نامت چو باز زمزمه شد بر زبان من

آتش گرفت و سوخت زبان در دهان من

تا دل دوباره کرد تمنا ز من تو را

از نو شکفت غنچه طبع روان من

در سینه بزم شعر برایت به پا شد و

فعال گشته سینه آتشفشان من

فواره زد چو آتش مهرت ز سینه ام

افتاد شعله شعله آتش عشقت به جان من

دیشب دل از ستاره سراغ تو را گرفت

ای ماهتاب گمشده در آسمان من

.......................................

........................................*

در انتهای هر غزلم گریه میشود

تکرار تلخ حادثه ی ناگهان من

 

سید محمد مهدی شفیعی      

25/2/1388               



پ. ن : *در اواسط گفتن این شعر با یکی از دوستان عزیزم تلفنی صحبت میکردم و ایشون نظری دادن که معنی اون بطور کلی این بود که باید ابیات خیلی ساده و همه فهم باشه. و من همون موقع یک بیت گفتم که زیادی ساده از آب در اومد و جالب شد اما چون با وقار و فضای کلی شعر سازگار نبود، اون بیت رو برداشتم اما حالا در پی نوشت اون رو مینویسم تا از شعر جداش نکنم. اون بیت این بود:

سر میکشم به یاد تو من چای تلخ را

عشقت چرا که حل شده در استکان من!


1-راجع به بیت آخر این شعر هم حرف و حدیث و اختلاف نظر زیاد بود و دوستان یا خیلی ازش استقبال کردن و یا گفتن که از بقیه ابیات ضعیف تره.  خوشحال میشم شما هم با نظراتتون کمکم کنید.

منتظر نظرات همه دوستان هستم.