نعش غروبم صبحدم بر دوش خواهد رفت...

پیوست (14/12/89) :

1- این روزها از همیشه بی شعرترم.

2- با دوست عزیزی همسفر بودم، و با دوستان عزیزی همنشین؛ اوقات خوشی بود.



سلام


به برادرم مرتضی حیدری آل کثیر

_ که او هم در غربت این خاک ریشه دوانده است _


نعش غروبم صبحدم بر دوش خواهد رفت

تنهایی ام آغـوش در آغـوش خواهد رفت

یک بند من، یک بند تو، یک بند هم باران

ترکیـب بند تازه ای از هـوش خواهد رفت

انـدوه نیـما، شـور حافـظ، سکر مـولانـا

هوش از سر شیراز و بلخ و یوش خواهد رفت

ای عشق اگر جاری نباشی در رگ این شهر

کارون سوی دریاچه ای خاموش خواهد رفت

پیوند خورده ریشه مان در غربت این خاک

انـدوهمان آغـوش در آغـوش خواهد رفت

تصـنیـف چشـمان تو را آرام می خـوانم

آوازه ی آواز من تا شوش خواهد رفت...






حراج میشود امروز باغ قالی مان


نشسته ام به تماشای باغ قالی مان

که مُرد غنچه هم آغوش خشکسالی مان

صفای دهکده گم شد، کجایی ای سهراب؟

بیا که گل شده در رود ده زلالی مان

شکسته آینه هامان به آه گنجشکی

که سنگ خورده به دستان خردسالی مان

بهار واژه به لب گل نمیکند دیگر

نمانده شور غزل در سر اهالی مان

حراج شعر به پا شد غزل، رباعی، نو

خریده شد همه اشعار احتمالی مان

فروش رفت غزل ها یکی پس از دگری

و خوب شد پس از آن روز وضع مالی مان

و باز مدت چندیست دستمان خالیست

حراج می شود امروز باغ قالی مان!


دی ماه 1388