بسم الله

دو رباعی و یک غزل عاشورایی

 

۱

هم یکسره می به جام ها می ریزند

هم شیرینی به کام ها می ریزند

این قوم به احترام مهمان هاشان

سنگ از سر پشت بام ها می ریزند

 

۲

برگرد که ماهپاره ای هست هنوز

ای عشق! بمان ستاره ای هست هنوز

هرچند سپاهت همه افتاده به خاک

جنگاور شیرخواره ای هست هنوز

 

 

  و اما غزلی که داغ است و داغدار :

 

ناله ات در نفس باد، مکرّر گم شد

گریه ی تو وسط خنده ی لشکر گم شد

سوره ای بود سپاهم که تلاوت کردم

آیه ای پشت سر آیه ی دیگر گم شد

ماند از سوره فقط آیه ی ((بسم الله)) اش

آه کوتاهترین آیه هم آخر گم شد

دور خوردی می شش ماهه من دست به دست

دست من تا که رسیدی می و ساغر گم شد

دست من منبر فریاد غم انگیزت بود

آه! یکمرتبه در خون تو منبر گم شد

زوزه ی تیر سه شعبه همه را ساکت کرد

لحظه ای بعد صدای علی اصغر گم شد

قدمی سوی سپاه و قدمی سمت حرم

از خجالت پدر پیر تو سردرگم شد

#

کاش اجزای تو در قبر تو کامل باشند

گرچه گویند که در عصر دهم سر گم شد...

 

۱۸/۸/۹۲

 

 

 

از نقد و نظر دوستان استقبال خواهم کرد.

یا علی