جمعه، حدود ساعت 5 بعد از ظهر....

... با یک کت و شلوار مرتب و اتو کشیده پشت میزش نشسته و با اعتماد به نفس کامل توضیح میدهد:

(( روزانه سی هزار بسته ی افطار در مترو و معابر عمومی توزیع خواهیم کرد.

در پارک ها ایستگاه های تفریحی و آموزشی برای کودکان خواهیم داشت.

در فرهنگ سراها.......

در خیابانها و میدانهای اصلی شهر........

و....

و....

.

.

.

و ضمنا یک سری برنامه های ویژه ی محله ای هم خواهیم داشت که شامل اجرای نمایش و..... با توجه به ویژگی های هر محله خواهد بود .

این بخشی(!!!) از برنامه های فرهنگی شهرداری تهران در ایام ماه مبارک رمضان خواهد بود!  ))


هنوز حرفهایش تمام نشده که تلویزیون را خاموش میکنم و شنیدن را نیمه کاره رها میکنم.

+

به گمانم همین دو سه شب پیش بود که آخرین فرهنگ سازیها و تشویق های رسانه ملی را برای استقبال از طرح خروج از پایتخت می شنیدم!


از ما گفتن بود :

پایتخت نشین های عزیز!

کمربندهای خود را محکم ببندید، صندلی های خود را به حالت اولیه برگردانید و آرامش خود را کاملا حفظ کنید؛ و مطمئن باشید که (لااقل) این طرف ها که ما هستیم خبری نیست!



و این هم دو دوبیتی از من، که یکیشان را دیروز وحید از پشت تریبون مجریگری اش برای دعوتم به شعرخوانی در جشنواره خواند: 



دوباره چاه کندن کردی آغاز؟!

بکش بالا دوباره نفت یا گاز

حلالت باد تهران! هرچه دارم

فدای تو، ارادتمند: اهواز !!!



نرفته از سرم یادت عزیزم

فدای حجم و ابعادت عزیزم

بریز اصلا تمام نفت ما را

به پای برج میلادت عزیزم!


سید محمد مهدی شفیعی

پاییز 1389